نازنینم آدم....

ساخت وبلاگ

امکانات وب

پس از آفرینش آدم خدا گفت به او:

نازنینم آدم….

با تو رازی دارم!..

اندکی پیشترآی....

آدم آرام و نجیب،آمد پیش

زیر چشمی به خدا می نگریست...!

محو لبخند غم آلود خدا دلش انگار گریست....

نازنینم آدم...قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید

یاد من باش،که بس تنهایم.....

بغض آدم ترکید...

گونه هایش لرزید...

به خدا گفت:

من به اندازه ی….

من به اندازه ی گلهای بهشت…..نه …

به اندازه عرش..نه….نه

من به اندازه ی تنهاییت،ای هستی من،دوستدارت هستم...

آدم ،..کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت!…

راهی ظلمت پر شور زمین..

زیر لبهای خدا باز شنید…

نازنینم آدم…نه به اندازه ی تنهایی من

نه به اندازه ی عرش…نه به اندازه ی گلهای بهشت!…

که به اندازه یک دانه گندم،تو فقط یادم باش!

نازنینم آدم….نبری از یادم….

+اللًّهُـ‗ـمَ صَّـ‗ــلِ عَـ‗_‗ـلَى مُحَمَّـ‗‗ـَد وَآلِ مُحَمَّـ‗_‗ـَدو عَجِّـ‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_ـم

+بدترین احساس زمانی است که خودت هم می فهمی که از خدا دور شده ای..


برچسب‌ها: حس خدایی شدن, یاد خدا, بهشت, آدم
حس خدایی شدن...
ما را در سایت حس خدایی شدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhay218 بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1396 ساعت: 13:02