پل چوبی...

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دختری با پدرش می خواستند از یک پل چوبی رد شوند

پدر رو به دخترش گفت:

دخترم دست مرا بگیر تا از پل رد شویم

دختر رو به پدر کرد و گفت:

من دست تو را نمی گیرم، تو دست مرا بگیر!

پدر گفت:

چرا !؟

چه فرقی می کند!؟

مهم این است که دستم را بگیری و باهم رد شویم

دخترک گفت:

فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم،

ممکن است هر لحظه تو را رها کنم!

اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد....

 

+این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است.

هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و نا آگاهی،

دستش را رها کنیم..،

اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد،هرگز دستمان را رها نخواهد کرد..،

.. و این یعنی عشق...

+پس دعا کنیم که خداوند همیشه دستمان را بگیرد.

حس خدایی شدن...
ما را در سایت حس خدایی شدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhay218 بازدید : 192 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:54